( شرمنده ، تیتر یه کم فریبند شده . موضوع اصلا شعر و اینجور چیزا نیست! )
بالاخره بعد از یه مدت نسبتآ طولانی توی این شهر آلوده و غبار گرفته ( اصفهان ، نه تهران ) چشم ما به جمال بارون روشن شد .
ولی توی آب و هوای اصفهان یه چیزی هست که همیشه بعد از بارون لج آدمو در میاره . اونم اینه که اگه صبح بارون بیاد بعد از ظهر و اگه شب بارون بیاد فردا صبحش چنان آفتابی میشه که در عرض 2 ساعت حتی زمینا هم خشک میشه و انگار نه انگار که اینجا بارون اومده . (نه خانی اومده ، نه خانی رفته.)
من شخصآ دوست دارم بارون حداقل 4-3 روز پشت سر هم بباره و تا یکی دو روز بعدشم از آفتاب خبری نباشه ، جوری که آدم دلش برا آفتاب تنگ بشه . نه اینکه صبح بارون بیاد ، ظهر آفتاب بشه و عصر دیگه هیچ اثری از بارون صبح نباشه .
تازه ، آب و هوای اصفهان یه بدی دیگه هم داره ، برای همین یه نصفه روز بارون یه هفته هوا ابری میشه ، صاف میشه ، ابری میشه ، صاف میشه ؛ تا جایی که دیگه کفر آدم در می یاد .
شاید خیلی هاتون بعد از خوندن این مطلب بگین : " خوب ، به ما چه؟ " یا " خوب ، حالا که چی؟ " .
یا منو متهم به این بکنید که خیلی سطحی و پیش پا افتاده می نویسم . نمی دونم ، شاید هم واقآ همین طور باشه ولی من دوست داشتم اینارو بگم ، که گفتم . اصلآ وبلاگ هم یعنی همین ، یعنی جایی که آدم آزادانه ( و بر عکس همه جا که آزادیش در چار چوب قانونه ، کاملآ آزادانه ) حرفایی رو می خواد ، بزنه . حالا اگه حرفاش جالب بود که بقییه می یان سر می زنن ، می خونن و نظر می دن و اگه جالب هم نبود که خوب کسی وقت روش نمی ذاره .
زندگی بازیست!من بازیگر بازیچه های قلب خویشم
عاشقی ,مردم پرستی ,عشق ورزیدن به هستی از نفس افتاده پیشم!
خوب کاری کردی نوشتی
پس همدردیم .. اونم به روی چشم ..
بلاگ برای همین مسائل پیش و پا افتاده ست . اگر جدی بود می شد کتاب . یا روزنامه یا هر چیزی غیر از بلاگ ...
هااااااااااا!!!!ای که الان گفتی با حال بید!!!!!!